دانشسرا
مي توان گفت و شنيد آن صداي نتراشيده و مذبوح ركيك مي تراود ز دهان مردم رنگارنگ مي خراشد دل و روح معصوم مملو ست اين فضا از قهقه مستانه پر ز نكبت ، واژه ي پست و سخيف خنده اي زهر آلود ، كه ز غيرت خالي است . در پس تاريكي ، اندرون چه نمايي زيبا !! مي توان ديد ريا كه قالب شده در ستر پرستش بي اساس و بنيان چه غريب است كسي با دلي نا همراه چون كه تمكين نكند کام داران را مي نوازند رفيقان شفيق كه به دستان و به دل گشته همراه به قعر تاريكي آري ، آري عارفان و عاشقان تنهايند . انتظار ياري ، از بالا دارند . آسمان ابر آلود ، به دلش غم دارد . اشك چشمش جاري است .
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |