دانشسرا
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 12:18 ::  نويسنده : سروش نیا

خالق جملات زیر را نمی شناسم اما زیباست می ارزد کمی وقت صرف خواندن آن کنید .

به افکار بیدارم قرص خواب دادند.

ـ به جز سیاستمداران ، بنی آدم اعضای یکدیگرند.

ـ همیشه درست می گویم ، اما نمی دانم چرا حق با دیگران است.

ـ بدون عینک تمام سازها را تار می بینم.

ـ عجب زمانه ای شده ! گذشت هم درگذشت.

ـ ارزانترین و زیباترین لوازم آرایش صورت ، لبخند است.

ـ بابا آب داد دیگر افسانه شده ، بابا را هم ایزوگام کردند.

ـ دنبال لولوی نامرد می گشت تا ممه ربوده شده اش را پیدا کند.

ـ بگذارید حقتان را بخورند ، مرگ حق است.

ـ شاید تفاوت دید من و تو در نمره عینکمان باشد.

ـ در پایان محکمه ، حکم قاضی خشت بود.

 ـ تصمیم گرفت راه پولدار شدن را آسفالت کند .

ـ گشادی جیب بعضی ها ، بزرگتر از سوراخ لایه اُزون است.

ـ بعضی ها حساب پس می دهند و بعضی ها حق حساب

ـ نقاش فقیر ، خجالت می کشید عکس خودش رابکشد .

ـ عدد یک را دست کم نگیرید ، یک عمر ، یک زندگی.

ـ بعضی ها رو دست ندارند و بعضی ها زیر دست

ـ در بازار سرمایه ، کم ضرر کردن یعنی سود کردن.

ـ شیر بُز بُز قندی شکر نمی خواهد.

ـ شرکت برق برای برق کفش هایم تعرفه مخصوص صادر کرد.

ـ برای باز شدن اشتهایش کلید ساز آورد نشد .

ـ چون ریاضی بلد نبود ، دیگران را آدم حساب نمی کرد

 درياي غم ساحل ندارد پس بيخودي پارو نزن !!
ماهي هاي پرنده عمري پشت ميله هاي ابكي ي دريا حبس خواهند بود.
ادم ها وقتي به دنيا مي آیند براي خودشون گريه مي كنند وقتي هم از دنيا مي روند ديگران برایشان گريه مي كنند .
سازها زودتر از
آدم ها كوك مي شند.
پريز برق دو سوراخ دارد : يكی  ميگيرد و يكي مي کشد .
بهترين ترس ترس از گناه است.

شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : سروش نیا

زاغ ها بر مزار من مناليد !!!

         اي كلاغ هايي كه در گورستان مويه مي كنيد شما سياهپوشان دائمي مرده دوستانيد كه به درازاي  عمري هفتاد ساله تنها صداي شوم مويه و گريه آرامبخش جان شماست .عمري زندگان گرد خويش را نمي بينيد و سعي داريد در غفاي آنها با يادبود و سالگرد مرگ به يا خصائل نيكويي درگذشتگان باشيد و بناليد كه وامصيبتا .... كه  از دستم رفت !!!

         سنگ زيبا با تصوير و متن قشنگ مي تراشيد عكس فاخر در تابلويي فاخر تر جلب توجه مي كند ، با عطر گلاب سنگ قبر را مي شوييد و غبار و خاك را مزداييد و به ناكامي خاك نشينان غبطه مي خوريد .

         بالاي قبر درخت و گل مي كاريد تا فضاي جذابتري براي سوگواريتان فراهم گردد .

         واي تا زنده اند چرا مي آزاري و به يادشان نيستي ؟ بوسيدن و بوييدن و شستن و آراستن سنگ مقابر چه سود ؟ !!!

         و سفارش ديگرم آنكه حال كه خود عاشق مويه و ناله ايد بچه زاغ نپروريد .

 

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : سروش نیا

Chang the words

Change the world

چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : سروش نیا

شب آرامی بود

 

 

 

 

 

 

 

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:10 ::  نويسنده : سروش نیا

 Why Walk When You Can Fly

شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : سروش نیا

 

         هنوز مكتب ، مدرسه و كلاس بين نسل قديم يادآور خاطراتي شيرين است و در دنياي پيشرفته و صنعتي كنوني با توسعه فناوري اطلاعات و ساختار دنياي مجازي صداي معلم مهربان ، همهمه شاگردان و ميز و نيمكت براي كودكان ما رو به رنگ باختن و تغيير شكل اساسي است شايد ديگر آهسته آهسته طي كردن روزانه راه مدرسه ، صداي دلنشين زنگ مدرسه ، شنيدن صداي تذكر مدير و ناظم به بچه هاي شيطان در حياط مدرسه ، صف كشيدن صبگاهي بچه ها ، خش خش جاروي سرايدار ، گفتگوي پدر و مادر ها هنگام انتظار براي بچه ها جلو مدرسه قبل از تعطيلي رو به فراموشي برود و دانش آموزان بايد از قاب نمايشگر رايانه خود در فضايي ساختگي ، غير ملموس و مسحور كننده در مدرسه اي مجازي با وسعت جهاني پر از اطلاعات از طريق اينترنت به كسب دانش هاي گوناگون بپردازند .

         بحث آموزش در ايران بحثي چالش برانگيز و قديمي است كه با آمدن هر وزير جديد تنور آن روشن و داغ شده و طرح ها و بحث هاي زيادي در خصوص تجديد طراحي و تغيير ساختار آموزشي و محتواي كتاب ها  را به ميان مي آورد .

           گذشته آموزش در ايران

         نخستين مدرسه ها به شكل امروزي در سال 1254 ه . ق در دوران قاجار به همت ميرزا حسن خان رشديه در اروميه و سال بعد در تبريز تاسيس گرديد ، در سال 1285 خورشيدي نيز نخستين مدرسه دخترانه با نام عفتيه با 66 دانش آموز آغاز به كار كرد . نخستين كلاس هاي اكابر (آموزش بزرگسالان بي سواد) نيز كه شاگردان آنها تنها مردان بودند در سال 1315 راه اندازي شد .

         در حال حاضر نظام آموزش عمومي شامل ، دوره 5 ساله ابتدايي ، دوره 3 ساله راهنمايي و دوره 3 ساله متوسطه عمومي است و دانش آموزان در دوره متوسطه با رشته هاي نظري ، فني و حرفه اي و كار– دانش آشنا مي شود ، داوطلبان ورود به دانشگاه نيز علاوه بر دوره متوسطه دوره پيش دانشگاهي را مي گذرانند .

 

آمار دانش آموزان و دانشجويان سال90 - 89

جمعيت كل دانش آموزان

جمعيت كل دانش آموزان بزرگسال

جمعيت كل دانشجويان

12368793

489673

3790859

دختر

پسر

زن

مرد

زن

مرد

5981474

6387319

194594

295079

1874966

1915892

 

تعداد دانشجويان در مراكز دولتي

تعداد دانشجويان در مراكز غير دولتي

2088287

1702572

 

         نقاط ضعف و قوت نظام آموزشي

         تحقيقات نشان داده كه محتواي درسي علوم و روش هاي سنجش و ارزشيابي در ايران هماهنگ با توسعه علوم و فناوري به طور كامل متحول نشده و سنجش هاي كيفي و تكويني به خوبي اجرا نمي شود .

         شيوه ارزشيابي دانش آموزان تنها مبتني بر آزمون هاي معلم است و بسياري از اهداف آموزشي شناختي و غير شناختي مورد سنجش قرار نمي گيرد ، متداول ترين روش تدريس در ايران شيوه پرسش و پاسخ و سخنراني است و گردش علمي ، تحقيق درباره طبيعت و محيط زيست ، كاوشگري ، حل مسئله ، آموزش كارگاهي ، فعاليت هاي علمي و آزمايشگاهي كمتر مورد استفاده قرار مي گيرد .

          برنامه ريزي آموزشي و درسي در ايران بر اساس نياز و شناخت وضع موجود نبوده و خروجي هاي آن با نياز جامعه همخواني ندارد كه علت آن نپرداختن به فعاليت هاي علمي ، آزمايش و نيز آموزش بر پايه رويكرد هاي فرايندي و ضعف در بخش اهداف مهارتي و نگرشي در مدارس است .

         سطح آموزشي مدارس دولتي و غير دولتي در نقاط مختلف ايران تفاوت فاحش با هم دارد .

         رويكرد نوين آموزشي متناسب با محتواي درسي در همه مدارس اجرا نمي شود .

         نظام آموزش خانواده و مدرسه در ايران از دو لحاظ فاقد برخي نياز هاي ضروري افراد جامعه است:

1-    آنچه كه فرد بايد بياموزد .

2-    آنچه كه فرد را بايد به آموختن آن تشويق كرد .

         بنابرين نظام كنوني نظامي بسته و فاقد نگرش چند جانبه است ، زيرا كودك نمي تواند فرصت آزمودن بعضي از استعداد ها و آرزو هاي خود را بيابد و به علت فرهنگ اشتباه ارزش گذاري از تلاش براي به دست آوردن آرزو هاي خود نااميد مي شود ، همچنين فقدان كار گروهي از دبستان تا مقاطع بالاتر و عدم موفقيت خانواده در ايجاد يك شخصيت كاري براي آينده فرد موجب بروز مشكلات بعدي براي او در محيط كار آينده و عدم اعتماد به نفس و خلاقيت وي مي گردد . 

         از راهكار هاي نوين تغيير و توسعه مستمر در امر آموزش در دنياي معاصر ، بهره گيري از پيشرفت هاي فناوري اطلاعات و آموزش الكترونيك و شبكه اي است كه با اتكا بر زير ساخت هاي الكترونيكي به سرعت و بدون محدوديت زمان و مكان در حركت بوده و با مجموعه وسيعي از نرم افزار هاي كاربردي و بهره گيري از ارتباط دو سويه بين فراگير و استاد يا فراگيران با هم ، كيفيت آموزش را متحول نموده اما هنوز در نظام آموزشي ايران جايگاه اصلي خود را نيافته است .

         رويكرد آموزش در ايران از لحاظ هدف دانشي مشابه ساير كشور هاست اما از لحاظ تحقق اهداف مهارتي و نگرشي تفاوت معناداري با ديگر كشور ها وجود دارد كه علت آن نپرداختن به فعاليت هاي علمي ، آزمايش و رويكرد هاي فرايندي است . 

        پيدايش و گسترش متوازن آموزش ، تدوين استاندارد ، موجب كاهش فاصله نظام آموزش ايران با كشور هاي پيشرفته ، ساماندهي نظام آموزش و پرورش ، نوعي همسان سازي در مدارس مختلف و ارتقاء سطح علمي ، افزايش سواد و روحيه علمي ، رشد توانايي ها ، كاوشگري و آفرينندگي بين دانش آموزان مي گردد .

         به رغم افزايش تعداد زنان دانش آموخته در سه دهه گذشته در مقطع آموزش عالي ، تعداد زنان هنوز كمتر از مردان است ، طي تحقيقات انجام شده تقاضاي برقرار عدالت جنسيتي و كاهش نابرابري زنان با مردان در نظام آموزش و علاقه مندي به نقش آفريني در بخش هاي مديريت اجرايي يا قانون گذاري و ايفاي نقش در سطوح مختلف بيشتر شده همچنين تلاش جهت كسب اعتبار و نيل به حداكثر سواد آموزي جهت كسب موقعيت بهتر اجتماعي ، علاقه به مشاركت هاي سياسي ، تغيير نگرش فرهنگي اقشار مختلف جامعه به افراد تحصيل كرده ، علاقه مندي به احراز شغل ، منجر به تغيير نگرش اعضاي نهاد خانواده (والدين و همسر) و ايجاد تغيير و گرايش بيشتر زنان به امر آموزش شده است .

         شاخص هاي سنجش وضعيت آموزش

         برخي از كشور ها براي سنجش و بهبود وضعيت آموزش از شاخص هاي زير استفاده مي كنند :

1-    نسبت هزينه آموزش و پرورش به كل توليد ناخالص داخلي

2-    ميزان باسوادي بين افراد 15 ساله به بالاتر (داراي سواد خواندن و نوشتن)

3-    ميزان تعداد كتاب در كتابخانه هاي كشور

4-    نسبت تعداد كتاب هاي كتابخانه ها به كل جمعيت كشور

5-    نسبت افراد عضو در كتابخانه ها به كل جمعيت

6-     نسبت متوسط دانش آموزان به كلاس درس

7-    نسبت تعداد دختران خارج از مدرسه در مقطع ابتدايي (يا عدم پوشش كودكان واقع در سن تحصيل)

8-    اندازه اميد به زندگي تحصيلي به تفكيك زن و مرد

9-    ميزان دسترسي به امكاناتي چون : رايانه ، ماشين حساب ، فرهنگ لغت ، داشتن بيش از 25 كتاب ، ميز تحرير يا مطالعه و ...

نقش آموزش در توسعه از ديدگاه سازمان بين المللي كار

         بر اساس گزارش سازمان بين المللي كار چهار هدف راهبردي براي پيشرفت اجتماعي حياتي است : اشتغال زائي ، كه نياز به افزايش سرمايه گذاري براي ارتقاء نيروي انساني ، آموزش و يادگيري براي بالا بردن قابليت اشتغال ، كاهش فقر ، رقابت هاي بين المللي ، ارتقاء بهره وري منابع انساني و رسيدن به استاندارد هاي جهاني ، آماده سازي افراد براي استخدام ، رشد همه جانبه اجتماعي ، ترويج حقوق بشر در محيط كار ، بهبود امنيت اجتماعي و ترويج گفتگو هاي اجتماعي

         همه موارد فوق پايه و اساس توسعه نيروي انساني جديد و سياست هاي آموزشي را بنا مي نهد . 

         كشور هايي با نظام آموزشي موفق داراي برنامه درسي ملي بوده و به سوي استاندارد كردن مولفه هاي نظام آموزشي خود حركت مي كنند ،  برخي بيشتر در برنامه خود به تعرف محتوا ، تعيين روش تدريس و روش هاي ارزشيابي و توجه به نتايج يادگيري (استاندارد ها) پرداخته اند ، برخي تاكيد زياد بر فناوري اطلاعات در آموزش علوم و استفاده از وسايل كمك آموزشي چند رسانه اي و شبيه سازي رايانه اي و مدل هاي آموزشي دارند و برخي چون آمريكا به رغم داشتن استاندارد آموزشي علوم در هر ايالت ، يك استاندارد ملي كلي نيز تدوين كرده است . 

منابع

بررسي نقاط قوت و ضعف و تهديد هاي آموزش مجازي – دكتر شاپور امين شايان جهرمي ، طاهره محمدي

بررسي نقاط قوت و ضعف نظام جديد(سالي-واحدي) آموزش متوسطه- پايان نامه عليرضا نصيري

سيستم آموزشي غلط و محافظه كارانه خانواده در مدرسه- حنيف عمران زاده

آمار دقيق تعداد دانش آموزان كشور – خبرنامه دانشجويان ايران

وضعيت آموزش زنان در جمهوري اسلامي ايران( قسمت اول و سوم) - ميترا كاوه مريان

مقايسه وضعيت آموزش در كشور هاي توسعه يافته و در حال توسعه – حسين توكلي طرقي

آموزش نيروي انساني از ديدگاه سازمان بين المللي كار – طاهره اكبري

آموزش در ايران – فريده موسوي

دانشنامه آزاد ويكيپديا – اينترنت

گزارش تحليلي از وضعيت آموزش مجازي كشور-  سايت ictna

وبلاگ گروهي كتابداران ايراني

لينك منابع  

http://www.lisiran.blogfa.com/        

http://www.jobportal.ir/  

http://www.ensany.ir/fa/  

http://www.aftabir.com/  

http://www.ictna.ir/  

http://www.women.gov.ir/  

http://fa.wikipedia.org/

http://edub.ir/

http://iusnews.ir 

 

 

 

 

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 11:43 ::  نويسنده : سروش نیا

 BISUTUN the oldest writing in Ancient Persian period

Our sources and information’s about ancient Persian and hakhamanesh dynasty are from myths and ancient stories .

 At the first , Europeans familiar with Bisutun inscription and cuneiforms scripts  in 1618 by Spanish ambassadors   Antonio do georoa and Doc don garsia  and dosilio dofigoero in court of king abbas first (shah abbas awal) .

In 1836 lasen and bornof   read cuneiforms script in the Bisutun .

At the same year Rawlison ( he was 25 years old English officer the counseller and governor  assistant of  Kermanshah state ) joined to them too .

Reading this inscription was been cause and base on the all rest types of  scripts .

Later Jackson the professor of Cambridge university correct the mistakes of rawlinson in reading   cuneiforms   scripts .

The inscription of Bisutun placed at 30 Km  of  Kermanshah city between of ancient road to Ekbatana  ( hamedan ) and Babel .

It is said that , name of Bisutun is popular concept that is contain of to words : Bi and Sutun   that means without culomn but the ancient name of this place have been Baghastana ( place of  the Lords )

This   inscription like the other Hakhamaneshian inscriptions was writing in 3 languages Old Persian , Eilami , Babeli  because of place of adoration near the mountain slope .

This   inscription has been craved over chest of a cliff with 150m height and gain it up is difficult .

Bisutun is the largest inscription that remind from ancient historical period in Iran .

The dimensions of  bisutun inscription are 7.80 cm height and 22m width , it is contained 1000 lines as 5 columns 515 lines in old Persian language , in the middle there are 650 lines in Eilami  language and in both sides at hieghest place of cliff and beneath of stone engraving  141 lines in akedi language .

Over 5th column  of old Persian  there is engraving of Ahoramazda with two wings that above other engraving  and human face with beard and sun have rised between his wings and it does luminescence , over his head there is a luminous crown with  palpuses . some researchers believe that Ahoramazda is equal with Zeus ( Greece Lord ) , he have a ring in his left hand  and offer it to king Darius that show religious custom and  donate kingdom to him .

Darius have seated on throne and raise right hand for worship to Ahoramazda and kept a bow in his left hand . his height is 180 cm and he have  put his right foot on Geomata ( one of  rebels ) that their hand and one of  his foot have been burn . behind Darius in left side there are two persons from royal court one of them have bow and quiver and the other have javelin . they are smaller than Darius  ( 150 cm height ) . It is said that their names are Goberyas and Espat nias .

 There are 8 Persons  of  lebels and commander vatigra khaoda from tribe of Sakaian infront of Darius that they have 120 cm height and they have been fastened their hand and they chained together .

 

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : سروش نیا

 Alexander

Alexander is grandson of Greece king Philip and princess Roxanne (in Persia is Roshanak ) .

 In other source has been said that after Darius (king of persia) attack to Greece and his win , he was celebrated his victory and He married philip dougther,s Roxanne , she became pregnant but King Darius released her because of hating from her stuffy mouth smell and return to Persia alone.

When Alexander grown up he became king of Greece. He prepared a large military and attack to Persia for revenge, he destroyed and burnt everything in his route such as palace Perspolis (Takht-e-Jamshid) as a compensation of his last humiliation. He ended government of Hakhamaneshian dynasty.

Alexander sent his victory news by a soldier that his name was Maraton to Greece .

Soldier Maraton run non stop all the way to Greece and notifyed the victory news to his people but running exhausted him and  he died . Greece people for gratituding of his action , in Olympic games placed a new game that athletes should running long destination  and called it Maraton .

 It is said in a myth story that when Alexander died , in funeral poeple could not close his palm hand in the coffin till an old person pour some soil in Alexander’s palm hand suddenly he close his palm hand .

This story shows he has been very greedy to conquesting new territories . 

Between later Zoroastrian writers Alexander have good personality , even writers have written a book with name of Alexander in Persian (such as eskandar-name ) , that is imagined they have root in out of persian litrature .

 

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : سروش نیا

 Avesta   Language

Avesta is speech of prophet Zoroaster (Zartosht) . Zartosht   has lived in 628 – 551 B.C and was assassinated at 77 years old.

Avsta containing speeches and poems and verses of Zoroaster , It is said that  the old section of Avesta , Gasa  belongs  to Zoroaster and ancient period of old Persian .

At first , Avesta was oral and quoted by priests for follower. There is no alphabet for writing till 2nd B.C, Belash one of the Ashkanian kings ordered to collected and invented a hand writing for it.

Once again at sasanian dynasty at period of king Shapour Avesta recollected and it was written by new alphabet that was named Pahlavi (one of the middle Persian language) that was called apistak or apastak , The pronouncation of this language had familiar with ancient Indian language that was named Sanskrit .

In this time Avesta had 21 large sections . It was being said Din Dabira but now there are only small parts of avesta for Zoroastrians worship .

When Arabs invader attacks to Iran almost all books (sections of Avesta) was burn .

 Avesta alphabets is taken from Pahlavi,s book and Zabor books of prophet David and this handwriting is written from right to left and alphabets are separate from each other . 

 

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 11:38 ::  نويسنده : سروش نیا

 burial dead

According to ancient idea in religious of Zoroastrians, burial dead under soil or throwing dead in current water or burning dead by fire is a great sin , because this work is cause of pollution water  , fire or soil , therefore Zoroastrians put dead bodies in  puddles at far and high places on the mountains , till carrion birds or wild dogs eat the meats of dead bodies , after that when bones was dried with sun , they collected bones and put them inside split of mountains because of animals or water could not rich them .they named there Estudan .

In late period Zoroastrians put dead bodies in Tower Of Silence over high places or on the mountains.

Nowadays Zoroastrians in Iran burial dead under soil like other religiousness but I have heard still some Indian Zoroastrians doing burial like past time.

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : سروش نیا

 من این حکایت را خواندم جالب بود  خوب است شما هم آن را بخوانید .

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصميم گرفتند که با هم مسابقه بدهند .

هدف مسابقه رسيدن به نوک يک برج خيلی بلند بود .

جمعيت زيادی برای ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند ...

و مسابقه شروع شد ....

کسی از میان جمعيت باور نداشت که قورباغه های به اين کوچکی بتوانند به نوک برج برسند .

و جمله هايی مثل اين ها شنيده مي شد :

 اوه , عجب کار مشکلی !!'

آنها هيچ وقت به نوک برج نمی رسند .
هيچ شانسی برای موفقيتشان نيست  . برج خيلی بلند است
!

قورباغه های کوچک يکی يکی شروع به افتادن کردند ...

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند ...

جمعيت هنوز ادامه می داد , خيلی مشکل است !!! هيچ کس موفق نمی شود !
 
و تعداد بيشتری از قورباغه ها خسته و از ادامه دادن منصرف می شدند .
ولی فقط يکی به رفتن ادامه داد بالا , بالا و باز هم بالاتر  رفت .

اين يکی نمی خواست منصرف بشود !

بقيه هم از بالا رفتن منصرف شدند ، به جز آن قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زياد تنها قورباغه بود که به نوک برج رسيد !

بقيه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه اين کا ر را انجام داده است .

اونا ازش پرسيدند : چطور قدرت رسيدن به نوک برج و موفق شدن رو پيدا کرده است؟

و مشخص شد که ... برنده ی مسابقه " کر " بوده !!!
 
نتيجه ی اخلا قی اين داستان :
هيچ وقت به جملات منفی و مأيوس کننده ی ديگران گوش نكنيد  ...

چون : آنها زيبا ترين رويا ها و آرزوهای شما را از شما می گيرند-  چيز هايی که از ته دلتان آرزويش  را داريد !
هميشه به قدرت کلمات فکر کنيد .
چون هر چيزی که می خوانيد يا می شنويد روی اعمال شما تأثير مي گذارد .
پس : هميشه .... مثبت فکر کنيد !

و بالاتر از آن ، کر  بشويد ، هر وقت کسی خواست به شما  بگويد که به آرزوهايتان نخواهيد

رسيد !

و هيشه باور داشته باشيد : من همراه خدای خودم همه کار می توانم بکنم .

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:56 ::  نويسنده : سروش نیا

پرويز شاپور

         پرويز شاپور يكي از نويسندگان ايراني است ، شهرت او به سبب نگارش نوشته‌های کوتاه و اغلب تک خطی است که ظريف و نگرشي شاعرانه و طنزآميز دارند .

         نوشته هاي شاپور اغلب با اسم « کاريکلماتور »، از مجموعه ها و برنامه های هنری و ادبی سر در می‌آورد ، از بهترين و زيبا ترين ستون های مجلات ادبي و هنري بود و اين کاريکلماتور است که اسم شاپور را به ادبيات مدرن ايران سنجاق کرده است .

در زير نمونه هايي از دست نوشته هاي شاپور را می خوانيم :

بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم .
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پايين نمی رود .
جارو ، شکم خالی سطل زباله را پر می کند .

برای مردن عمری فرصت دارم.
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم .
ستارگان سکه هايی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند .
با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند .
سايه چهار نژاد يک رنگ است .
به ياد ندارم نابينايی به من تنه زده باشد . 
قلبم پرجمعيت ترين شهر دنياست . 
به نگاهم خوش آمدی . 
قطره
ٔ باران، اقيانوس کوچکی است . 
هر درخت پير، صندلی جوانی می‌تواند باشد .
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان مي سازم .
روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند !

وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد ، ماهی‌ها صلوات فرستادند .

به عقيده گيوتين ، سر آدم زيادی است .

برای اين که پشه‌ها کاملاً نااميد نشوند ، دستم را از پشه‌بند بيرون می‌گذارم .

گربه بيش از ديگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است .

غم ، کلکسيون خنده ام را به سرقت برد .

بلبل مرتاض ، روی گل خاردار می‌نشیند !
 باغبان وقتی ديد باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد .
قطره باران غمگين روی گونه ام اشک مي ريزد .
 فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سير نمی شوند . 
در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد . 
رد پای ماهی نقش بر آب است .
گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکليفی می کند .
با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم .
با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود ، درخت از گربه پايين می آيد.
دلم برای ماهی ها می سوزد که در ايام کودکی نمي توانند خاک بازی کنند .
پرگاری که اختلال حواس پيدا می کند بيضی ترسيم می کند . 
آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تيره و تار مي ديد .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : سروش نیا

وصيت نامه' ابوالقاسم حالت  

طنز نويس معروف مجله هاي توفيق و گل آقا با  تخلص ' خروس لاري
 
  بعد مرگم
  نه به خود زحمت بسيار دهيد
  نه به من برسر گور و کفن آزاردهيد
 
 نه پي گورکن و قاری و غسال رويد
  نه پي سنگ لحد پول به حجار دهيد
 
 به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی
  که بدان عضو بود حاجت بسيار دهيد
 
 اين دو چشمان   قوی را به فلان چشم چران
  که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهيد
 
 وين زبان را که خداوند زبانبازی بود
  به فلان هوچی رند از پی گفتار دهيد
 
  کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است
 راست تحويل علی اصغر گچکار دهيد
 
 وين دل سنگ مرا هم که بود سنگ سياه
  به فلان سنگتراش ته بازار دهيد
 
 کليه ام را به فلان رند عرق خوار که شد
  ازعرق کليه او پاک لت و پار دهيد
 
 ريه ام را به جواني که ز دود و دم بنز
  درجوانی ريه او شده بيمار دهيد
 
 جگرم را به فلان بی جگر بی غيرت
  کمرم را به فلان مردک زن باز دهيد
 
 چانه ام را به فلان زن که پی وراجی   است
  معده ام را به فلان مرد شکم خوار دهيد 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:53 ::  نويسنده : سروش نیا

 شيخ بهايی

 

آدمی  اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده  نيست، زيرا :

اگر بسيار كار كند، می‌گويند احمق است !

اگر كم كار كند، می‌گويند تنبل است!

اگر بخشش كند، مي‌گويند افراط مي‌كند!

اگر جمع گرا باشد، می‌گويند  بخيل است!

اگر ساكت و خاموش باشد می‌گويند لال است!!!

اگر زبان‌آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست ..!

اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكاراست!!!

و اگر نكند میگويند  كافراست و بی‌دين .....!!!

لذا نبايد بر حمد و  ثنای مردم اعتنا كرد

و جز ازخداوند نبايد  ازكسی ترسيد. 

پس  آنچه باشيد که دوست داريد.

شاد باشيد ؛

مهم نيست که اين شادی چگونه قضاوت شود.

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:51 ::  نويسنده : سروش نیا

         آيا مي دانيد كه تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير در چيست ؟

         قدمت و تاريخ و ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها

         براي مثال كشورهاي جديدي مانند كانادا ، نيوزيلند ، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند ، اكنون كشورهايي توسعه ‌يافته و ثروتمند محسوب مي شوند .

         يا وسعت

         ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري است كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.

         در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد ، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود و كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند و به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و لقب گاوصندوق دنيا را به سبب بانك هاي خود داراست .

     يا تعداد افراد تحصيل ‌کرده‌ و سطح هوش و فهم

         اما افراد تحصيل كرده كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد .

         يا نژاد و رنگ پوست

         مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند، در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد و فعال تبديل مي‌شوند.

         به راستي تفاوت در چيست ؟

         تفاوت در رفتارهاي است كه در طول سال‌ها ، فرهنگ و دانش نام گرفته است. اكثريت غالب مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند از اصولي در زندگي خود پيروي مي‌كنند كه در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند كه اين اصول به قرار زير است :

اخلاق به عنوان اصل پايه

وحدت

مسئوليت پذيري

احترام به قانون و مقررات

احترام به حقوق شهروندان ديگر

عشق به كار

تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده

ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده

نظم‌پذيري

اما برداشت هاي ما

کسی که زياد کار کند را تراکتور مي ناميم .

کسی که به قوانين احترام بگذارد بچه مثبت است .

کسی که اخلاقيات را رعايت کند برچسب پاستوريزه خواهد گرفت .

افراد قالتاق و كسانی که حقوق ديگران را زير پا می گذارند را آدم های زرنگ می خوانيم .

انسانهای منظم   افراد خشک و بی حال هستند .

و سرانجام ، همه به دنبال " يک شبه رفتن ره صد ساله " هستند .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : سروش نیا

شعری از : فريدون  مشيري

من دلم مي خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر ديوارش

دوستهايم بنشينند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسي مي خواهد

وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

يک سبد بوي گل سرخ

به من هديه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوي دلهاست

شرط آن داشتن

يک دل بي رنگ و رياست

بر درش برگ گلي مي کوبم  

روي آن با قلم سبز بهار

مي نويسم اي يار

خانه ي ما اينجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

"خانه دوست کجاست؟ "

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : سروش نیا

نويسنده مطالب  بسيار جالب زير را نمي شناسم اما زيبايي محتواي آنها مرا بر آن داشت تا آن را در وبلاگ خود بياورم .

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند .

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند .

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند .

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند .

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند .

آدم هاي كوچك بي دردند .

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند .

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند .

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند . 

 آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند .

 آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند .

 آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند  .

 آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند .

 آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد .

 آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند .

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند .

 آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند .

 آدم هاي كوچك مسئله ندارند .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:48 ::  نويسنده : سروش نیا

دکتر شريعتي می گويد :

فقر  همه جا سر مي كشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني  هم  نيست ......

فقر ، چيزي را  " نداشتن " است ، ولي  ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست  .......

فقر  ،  همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفته يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ،  تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......

فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته مي شود .....

فقر ،  همه جا سر ميكشد ........                 

فقر ، شب را " بي غذا  " سر كردن نيست ......    

فقر ، روز را  " بي انديشه"   سر كردن است .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:47 ::  نويسنده : سروش نیا

چنين گفت زرتشت :

 آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسيده است رنج و اندوه مبر . 

 قبل از جواب دادن فكر كن . 

 هیچكس را تمسخر مكن . 

 نه به راست و نه به دروغ قسم مخور . 

 خود برای خود، زن انتخاب كن . 

 به شرر و دشمنی كسی راضی مشو . 

 تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما . 

 كسی را فريب مده تا دردمندنشوی . 

 از هركس و هرچیز مطمئن مباش . 

 فرمان خوب ده تا بهره خوب يابی .

 بيگناه باش تا بيم نداشته باشی . 

 سپاس دار باش تا لايق نيكی باشی . 

 با مردم يگانه باش تا محرم و مشهور شوی . 

 راستگو باش تا استقامت داشته باشی . 

 متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی . 

 دوست بسيار داشته باش تا معروف باشی . 

 معروف باش تا زندگانی به نيكی گذرانی . 

 مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی . 

 سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی  . 

 روح خود را به خشم و كين آلوده مساز . 

 هرگز ترشرو و بدخو مباش . 

 در انجمن نزد مرد نادان منشين كه تو را نادان ندانند . 

 اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده . 

 دورو و سخن چين مباش، نزديك انجمن دروغگو منشين . 

 چالاك باش تا هوشيار باشی .

 سحر خيز باش تا كار خود را به نيكی به انجام رسانی .

 اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نميری . 

 با هيچكس و هيچ آيينی پيمان شكنی مكن كه به تو آسيب نرسد  .

 مغرور و خودپسند مباش .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : سروش نیا

بمان تا کاری کنی نه کاری کنیم تا بمانیمدکتر شریعتی 

آورده اند که :

 روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت . 
  چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت

 عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد که : انا لا نضیع اجر من احسن عملا

لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت :

"امروز طعام مخور و روزه دار ، و هر چه بر زبان راندى ، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور" 

"شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.  ديروقت شد و طعام نتوانست خورد.

روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام  نخورد.

روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد .

روز چهارم ، هيچ نگفت .

شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشته‏ها  بخواند .

پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم .  

لقمان گفت: " پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت ، آنان كه كم گفته‏اند ، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى "

 

 

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : سروش نیا

آموخته های چارلی چاپلين

آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه،  مي توان مقام خريد ولي احترام نه،  مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،  دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،  مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور ازجدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:43 ::  نويسنده : سروش نیا

نويسنده مطالب  بسيار جالب زير را نمي شناسم اما زيبايي محتواي آنها مرا بر آن داشت تا آن را در وبلاگ خود بياورم .

بياموزيم كه :

با احمق بحث نكنيم و بگذاريم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي كند .

با وقيح جدل نكنيم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روح مارا تباه مي كند .

از حسود دوري كنيم ، چون اگر دنيا را هم به او تقديم كنيم ، باز از زندان تنگ حسادت بيرون نمي آييد .

تنهايي را از بودن در جمعي كه ما را از خودمان جدا مي كند ، ترجيح دهيم .

از " از دست دادن " نهراسيم كه ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است .

بيشتر را بر كمتر ترجيح ندهيم كه قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبكباري است .

كمتر سخن بگوييم كه بزرگي ما در حرف هايي است كه براي نهفتن داريم نه براي گفتن

از سرعت خود بكاهيم كه آنان كه سريع تر مي دوند ، فرصت انديشيدن به خود نمي دهند .

ديگران را ببينيم ، تا در دام خويشتن محوري اسير نشويم .

از كودكان بياموزيم ! پيش از آن كه بزرگ شوند و ديگر نتوان از آنان آموخت ...

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : سروش نیا

مرجع افسانه را نمي دانم اما محتوايش زيباست .

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند .
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند
دورهم جمع
شوند تا بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند .

وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی
خارهایشان آن ها را زخمی می کرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ، از هم دور
شوند ‫ولی به این دلیل از سرما یخ زده و می مردند .

ازاین رو مجبور بودند
از دو راه يكي را برگزینند
یا خارهای دوستان را تحمل کنند ، یا نسلشان از روی زمین  بر کنده و منقرض شود .

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند .

آموختند با زخم های کوچکی که همزیستی با همنوع بسیار نزدیک بوجود می آورد ، زندگی کنند زيرا استفاده از گرمای وجود دیگری مهمتر است .

و این چنین توانستند زنده بمانند .

درس اخلاقی
:

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم  آورد بلکه آن است كه هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید .

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:41 ::  نويسنده : سروش نیا

اشعار زیبای حسین پناهی

ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!

با اجازه محیط زیست

دریا، دریا دکل می‌کاریم

ماهی‌ها به جهنم!

کندوها پر از قیر شده‌اند

چه سعادتی!

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

صفر را بستند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم.

از شما چه پنهان،
ما از درون زنگ زدیم!

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : سروش نیا

 

        چـشـم  فـرو بـستـه   اگر واکنی            

در تو بـود،  هـر چـه تـمنا کـنی

        عافیت از غیر، نصیب تو نیست            

غیر تو ای خسته طبیب تو نیست

        از تـو بـود ، راحـت بـیمـار تـو               

نیست به غیر از تو ، پرستار تو

        همدم خود شو ،که حبیب خودی            

چاره خود کن ، که طبیب خودی

        غـیر، کـه غافـل زدل  زارتست              

بـی خـبر از مصلحت کار تـست

        بر حذر از مصلحت اندیش باش             

مصلحت اندیش دل خویش باش

        چـشم بصیـرت  نگشائی چرا ؟            

بی خبر از خویش چرائی چرا؟

        از ره غـفـلت ، به گـدائی رسی            

ور  بـخود آئی ، به خدائی رسی
 
         پـیر تهـی کـیسه ی بی خانـه ای         

داشت مکان ، دردل ویرانه ای

        روز، به دریوزگی از بخت شوم              

شام، به ویرانه درون همچو بوم

        گـنج زری بـود  در آن خـاکـدان              

چـون پـری  از دیـده مردم نهـان

        پـای گـدا  بر سر آن  گـنج بـود               

لـیک ز غـفلت به غم و رنج بود

        گنج صفت خانه به ویرانه داشت            

غافل ازآن گنج که درخانه داشت 

        عـاقـبت از فـاقـه و انـدوه و رنـج             

مـرد گدا  مرد و نهان مانـد  گـنج  
        ای شده نالان  زغم و رنج خویش         

چنـد نـداری خبر از گنج خویش؟

        گـنـج تـو بـاشـد،    دل  آگـاه تـــو         

گـوهر تو ،  اشـک  سـحـرگاه تـو 

        مـایـه امـیــد،     مـدان  غـیـر را          

کعـبه حـاجـات ، مـخوان دیـر را 

        غیـر ز دلـخـواه تـو، آگاه نـیــست         

زآنـکـه دلـی را بدلـی راه نیـست 

        خـواهش مرهـم، زدل  ریش کن         

هرچه طلب میکنی از خویش کن 

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:39 ::  نويسنده : سروش نیا

کوتاه ترين داستان کوتاه جهان توسط ارنست همينگوی نوشته شده كه برنده ی مسابقه نيز شده است .

For Sale: Baby Shoes, Never Worn


برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشيده نشده

 

  کوتاه ترين داستان ترسناک دنيا نيز داستان زير است که نويسنده ی مشخصی ندارد !


The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door


آخرین انسان زمين تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.

 

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 11:37 ::  نويسنده : سروش نیا

خالق این حکایت را نمی شناسم اما نکته ای زیبا را بیان کرده ٬ بد نیست آنرا بخوانید .

مورچه هر روز صبح زود سر کار می‌رفت و بلافاصله کارش رو شروع می‌کرد.

با خوشحالی به میزان زیادی تولید می‌کرد.

رئیسش که یک شیر بود، .......

 

رئیسش که یک شیر بود، از اینکه می‌دید مورچه می‌تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود.

بنابراین فکر کرد که اگر مورچه می‌تواند بدون هیچ گونه سرپرستی بدین گونه تولید کند، پس با داشتن یک سرپرست حتما میزان تولیدش بسیار بالاتر خواهد رفت.

او بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار زیادی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد.

اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ورود و خروج بود.

او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت.

عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماس‌های تلفنی را بر عهده گرفت.

شیر از گزارشات سوسک لذت برده و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید را توصیف می‌کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه و تحلیل کند. او می‌توانست از این موارد در گزارشاتی که به هیئت مدیره می‌داد استفاده کند.

بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد.

او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد.

مورچه زمانی که بسیار بهره ور و راحت بود، از این حد افراطی کاغذبازی و جلساتی که بیشترین وقتش را هدر می داد متنفر بود.

شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد را معرفی کند.

این سمت به جیرجیرک داده شد. اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود.

این مسئول جدید یعنی جیرجیرک هم به یک کامپیوتر و یک دستیار شخصی که از واحد قبلی‌اش آورده بود، به منظور کمک به برنامه بهینه‌سازی استراتژیک کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد.

اکنون واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد، به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آنجا نمی‌خندید و همه ناراحت بودند.

در این زمان بود که جیرجیرک، رئیس یعنی شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه درخصوص سنجش شرایط محیطی دارد.

با مرور هزینه‌هایی که برای اداره واحد مورچه میشد، شیر فهمید که بهره‌وری بسیار کمتر از گذشته شده است.

بنابراین او جغدی که مشاور شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود.

جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد. نتیجه نهایی این بود: "تعداد کارکنان بسیار زیاد است".

حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟

مسلما مورچه ! چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت.

 

چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : سروش نیا

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم فروردين 1389 ساعت 8:33 شماره پست: 35

دفعات تكرار كلمات در آيات قرآن

١١۵

دنيا

٨٨  

ملائکه

٨٨

شياطين

    ١۴۵ 

زندگی

١۴۵

مرگ

۵٠

سود

۵٠

زيان

۵٠

ملت )مردم)     

۵٠

پيامبران

١١

ابليس)پادشاه شياطين)

١١

پناه جوئی از شرّ ابليس

٧۵

مصيبت

٧۵

شکر

٧٣

صدقه

٧٣

رضايت

١٧

فريب خوردگان )گمراه شدگان)

١٧

مردگان )مردم مرده)

۴١

مسلمين

۴١

جهاد

٨

طلا

٨

زندگی راحت

۶٠

جادو

۶٠

فتنه

٣٢

زکات

٣٢

برکت

۴٩

ذهن

۴٩

نور

٢۵

زبان

٢۵

                      موعظه (گفتار، اندرز)

٨

آرزو

٨

ترس

١٨

آشکارا سخن گفتن )سخنرانی)

١٨

تبليغ کردن

١١۴

سختی

١١۴

صبر

۴

محمد ص)

١١۵

آخرت

۴

شريعت

٢۴

زن

٢۴

مرد

۵

نماز

١٢

ماه

٣۶۵

روز

٣٢

دريا

١٣

زمين)خشکی)

چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:30 ::  نويسنده : سروش نیا

تکرار اسما و صفات الهی در قرآن 

درصد اسماء

تعداد اسماء

درصد تکرار

تعداد تكرار

نام  ها و صفات

4/10 %

21

6/39 %

1032

تربيت و هدايت

4/7 %

15

4/16 %

428

رحمت و بخشش

9/8 %

18

6/12 %

330

دانش و دانايي

4/10 %

21

9/5 %

155

بزرگی و بی نيازی

9/5 %

12

6/4 %

121

توبه پذير، گذشت از خطا

9/7 %

16

5/3 %

92

توانايي و قدرت

4/7 %

15

3/3 %

88

مهربانی،نيکويی و پاکی

4/2 %

5

4/2 %

65

بينايی بر امور،نظارت

-

-

2 %

58

داوری،آزمايش،تشويق،تنبيه

4/5 %

11

1/2%

55

ياري و كمك

4/1 %

3

8/1 %

47

شنوا

9/4 %

10

6/1 %

42

سابقه و قدمت

9/5 %

12

1/1 %

30

حفاظت و حمايت

9/3 %

8

9/0 %

25

ايجاد خلاقيت

9/1 %

4

5/0 %

15

روزي دادن

4/0 %

1

<

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:55 ::  نويسنده : سروش نیا

بهاران

نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم فروردین 1390 ساعت 11:27 شماره پست: 80

بهاری زیبا رسید و چه سریع در حال طی شدن است .

جوانی هم زود گذر است .

بهتر بگویم هر چیز تازه ای نیز با گذر زمان کهنه و قدیمی می شود .

مواظب باشیم که از زمان حال و چند صباحی که چراغ زندگیمان روشن است راه را برای آن دنیای خود هموارتر کنیم و راه دیگران را روشن نماییم .

کاری کنیم که اگر باشیم یا نبودیم با نیکی ما را یاد کنند .

اگر بودیم در سختی ها به کمکمان بیایند .

و اگر نبودیم آمرزشی برایمان بخواهند .

دستمان رسید کمکی کنیم .

و اگر دستمان نیامد لااقل دل کسی نیازاریم که این بار بد  به منزل آخرت نتوانیم رساند .

مطمئن باشیم که با نمایش بندگی و ظاهرآرایی و عوام فریبی خدا را نمی توان فریفت .

غافل نباشیم که راه های رسیدن به خدا فراوان است .

و ما نمی توانیم مدعی باشیم که این راه را فقط ما شناخته ایم .

اگر  ستمی بر ما رفته بدانیم دست بالای دست بسیار است و خدا بالاترین دست هاست .

با توکل و امید به خدا مطمئنا ْ از زندگی خود خرسند خواهیم بود .

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:54 ::  نويسنده : سروش نیا

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اسفند 1389 ساعت 8:44 شماره پست: 75

خدايا مي خواهي امتحانمان كني ؟

سرنوشت را ببين در سن و سالي كه تحمل و صبر كمتر شده و نياز به آسايش فكر داري كسي كنارت قرار بگيرد كه هر روز ياد داستان حضرت رسول" ص "بيفتي كه همسايه ناجوانمردش خاكستر روي سرش مي ريخت .

خدايا درست است كه دنيا دار مكافات است و بشر بخشي از جزاي اعمالش را در اين دنيا مي بيند اما به وجود نازنينت قسم تحمل و شكيبايي اين بندگان نحيف صبر و كوچك عقلت هم حد وحساب و اندازه اي دارد .

خدايا شاهدي كه از دهان بعضي از آفريدگانت كه نمي توان اسم آنها را بنده گذاشت كلام زشت تر و متعفن تر از زائدات دفعي خودش بيرون مي آيد .

خدايا نميدانم چه بگويم گاهي اداي عابدان را در مي آورند و به نمايش در مقابل تو كرنش و سجده مي كنند تا تصويري موجه و مردم فريب داشته باشند لحظه اي بعد با هم پالكي هاي خود با كلامي كثيف ادعاي پاكي ضمير مي كنند .

خدايا اين بدي ها را بايد به خودت سپرد و در انتظار گشايش امور باز صبر كرد كه مصلحتت هرچه باشد بدان رضا بايد بود .

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:53 ::  نويسنده : سروش نیا

نوشته شده در سه شنبه دهم اسفند 1389 ساعت 9:34 شماره پست: 74

مواج چون نسيمي نرم بر چهره ي زمين

مي وزد بهار با صداي گريه باران

كوه  با نداشتن پوستين سفيدش سوراخ سوراخ و بي قواره شده

پرندگان با اين شادي چند روزه نغمه خوانند

ديگر صداي خشش برگ خشكيده زير پا ها نمي آيد

ريزش باران سيماي خاك را شسته

تا لحظاتي زمين و آسمان  از بدي هاي انسان راحت و پاك باشد

كلاغ آب كشيده در خانه خيسش آراميده

تا باز خشكيدگي ها را بعد از باران ببيند

و به جاي بلبلان آواز بخواند

و بدان روح مرده با شنيدنش بياسايند

 

 

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : سروش نیا

شايد وقتی ديگر

نوشته شده در دوشنبه هجدهم بهمن 1389 ساعت 9:24 شماره پست: 71

اميد باغبان از بستن دخيل بر شاخه درخت ، آن بود كه با توسل به زهراء و لطف علي شايد جوانه وبرگي بر شاخه زاده شود اما بشنو از درخت كه خاك ايام خورده و دلش سال ها از عشق روييدن مرده و برف هاي زمستاني ، قلب يخي را به او ارمغان داده

و مي سوخت درخت و سعي داشت با اشاره و تاكيد و تلميح و ايهام و هرچه از دستش بر مي آمد در نمايشي بر ناداشته ها آتش شيفتگي و عشق و سرمستي اغوا كننده چكاوكان جوان را فرونشاند و به هر كدام بگويد " همچو مرا نه سزاي تو خوش الحان است . " و نرد عشق را با شاخه هاي رقصان گل بوته هاي جوان به سان خود بازي نماييد و شور خويش به وصالي بد فرجام تباه نسازيد . 

بشنو از چكاوكان :

چكاوكان با نغمه هاي پر احساس چند روزي در باغ برفراز درختي سالمند پريدند و ندای حرکت و پرواز را در گوش درخت نجوا مي كردند . درخت دوست داشت حرکت و پرواز كند و به چكاوكان پاسخ دهد ، اما نداي دروني اورا از اين كار باز مي داشت از آنجا که باغ پر بود از درختاني با هرز شاخه ها ، كه در كمال شكستگي و بي برگي خود را زيبا و تنومند مي نمودند او با شک به شدنی بودن این آرزو می نگریست و ديگر اين كه ريشه هاي انبوهش با خاكي سنگين از تعلقات دنيوي اجين شده و بر شاخسارش ميوه هايی سنگين  داشت و به خود می گفت : وای !! غبار گذشت زمان بر تن را چه کنم و بغض وجدان گلويش را براي گفتن خيلی آرزوها به چکاوکان مي فشرد و  تظاهر به داشته ها از نداشته ها را معصيت و ظلمي آشكار و فريبكاري و ريا و دغل مي دانست .

و درخت گفت : خدايا ...افسوس و دريغ كه افسون اغوا کننده را می بينم ، اما كتمان آشكار را نمي توانم ،  نداي درون را چه كنم که همراهي فريبكارانه و رهايي شاخه هايم با انبوهي از ريشه هاي ممزوج در خاك سنگين راز هایم را برملا خواهد کرد  .

و باز درخت گفت : سرمايه ام  دل يكرنگ و با صفا ... ساده و بي پيرايه است اما هرگز آن را با بازيگري ... نمی آميزم ... نه !!!

و همچنين درخت گفت : با اميد به فردا زنده ام اما هر لحظه آماده نيستي ام و از آن نخواهم هراسید ، همیشه راضي به رضاي آفريدگارم كه هم اوست كه تقدير بر حضور تن بي مقدار من در دنيا را رقم زد و هم اوست كه دفتر زندگيم را خواهد بست و به خاطرات فراموش شدنی خواهم پیوست  .

و درخت گفت : تلاشم هر لحظه این بوده تا از داشته هاي ناپايدار دنيوي نهايت استفاده را ببرم و با خيال هايي كه اكثرا ً در زمان معين خود به وقوع پيوسته زندگي مي كنم و دائم خود را سپاسگزار ذاتش بدانم ، پس آرزو هاي زيبايم را در خيال مرور كرده و می کنم و خورشيد كاميابي را كه گاهي پس ابر هاي مشكلات است ، انتظار مي كشم .

درخت گفت : خالق زيبايي هاي مادي و معنوي عالم را مي ستايم و با انعطاف با ناملايمات و سختي هاي دنيا مي جنگم .

و درخت گفت : برآورده سازي نياز ها و خواهش ها و درخواست هايم را به آفريدگارم مي سپارم چون با تمام ذرات وجودم او را حس مي كنم و در لحظات تنهايي ، تنها داشته و اميد من است .

و درخت گفت : نه سياه سياه مي انديشم و نه سفيد سفيد و دنياي قشنگ را با عينك اختصاصي و مستقل خودم مي بينم و چشمانم را به براي ديدن به عينك ساخته شده ديگري نمي سپارم .

و سرانجام به چكاوكان پاكدل گفت : پرواز كنيد بسادگي دل بستن  به هر درخت روا نيست  !!!

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:51 ::  نويسنده : سروش نیا

اشك

نوشته شده در دوشنبه يازدهم بهمن 1389 ساعت 15:24 شماره پست: 70

مي توان گفت و شنيد

 آن صداي نتراشيده و مذبوح ركيك

 مي تراود ز دهان مردم رنگارنگ

مي خراشد دل و روح معصوم

مملو ست اين فضا از قهقه مستانه

پر ز نكبت ، واژه ي پست و سخيف

خنده اي زهر آلود ، كه ز غيرت خالي است .

در پس تاريكي ، اندرون چه نمايي زيبا !!

مي توان ديد ريا

كه قالب شده در ستر پرستش

بي اساس و بنيان

چه غريب است كسي با دلي نا همراه

چون كه تمكين نكند  کام داران را

مي نوازند رفيقان شفيق  

كه به دستان و به دل گشته همراه به قعر تاريكي

آري ، آري عارفان و عاشقان تنهايند .

انتظار ياري ، از بالا دارند .

آسمان ابر آلود ، به دلش غم دارد .

اشك چشمش جاري است .

 

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : سروش نیا

اما و اگر

نوشته شده در چهارشنبه ششم بهمن 1389 ساعت 9:13 شماره پست: 69

 

پروردگارا اگر ذره ام و غافل اما نيازمند توجه ات هستم ، مرا در اين دنياي پر از ريا و دورويي درياب .

 پروردگارا اگر بتوانم ، به دنبال يافتن راهي كوتاه امن و كم خطر براي رهايي دائمي از شر اهريمنان هستم اما هر چه مي جويم جايي براي تضرع ، تقرب و توسل به بارگاه با عظمتت در پهناي كائنات كم  مي يابم جايي را جهت اين منظور

پروردگارا اگرچه توان سپاس گويي ضعف هايم را ندارم ، اما قطرات باران لطف و نعماتت به تعداد ذرات تن من بي مقدار و دنياي شيرين ما است .

پروردگارا اگر عقل و گستره ديدم اندك است و تمام بزرگيت را نمي تواند تصور كند اما به قدر فهم و ديد دنياييم با وجودم احساست مي كنم و اميد به گشايش گره ها در كار ها را دارم .

 پروردگارا اگر از محزون و مغمومم !!! از رنج اجبار در همنشيني و ديدار انسان نمايان است ، اما در فغانم  با همه شكيبايي ام ، از همنوعان رياكار و روباه صفت بي شرم ، نان به نرخ روز خوري كه با بالاپوشي سفيد از پوست بره ، شمايل گرگ گونه خود را استتار و نقش پاكان را بازي مي كنند ، ادعاي دوستي تو دارند و همنوع خود با كلام و رفتار زشت و وجود ناپاك و متعفنشان مي آزارند و تلاش براي تداوم خدمت ، نوادگي و پيوند با ابليس را دارند .

پروردگارا اگر نگرشم به بزرگيت و آفريدگانت كودكانه و نابخردانه است اما نظر كريمانه ات و عظمتت ضعف ديد مرا مي بخشايد و احسانت بر وسعت نگرشم مي افزايد .

پروردگارا اگر نبود عنايتت با چه مرحمي سوز دردناك و جانكاه زخم نامردمان بر روحم را فرو مي نشاندم زخمي كه هر دم با خراشيدن روحم ، مرا مي آزارد اما باز به رحمتت اميد دارم .

پروردگارا اگر بچه شيطان ها خندان با قهقهه مستانه دست در دست هم ، هواي يكديگر را دارند و يكديگر را تاييد و فخر فروشي مي كنند اما مي دانم كه مي داني .

پروردگارا اگر مردمان اهريمن خو با وجود مشاهده دم خروس از جيب ، همچنان بر نيكي انديشه و گفتار و كردار خود در گذشته و حال پافشاري مي كنند اما مطمئنم كه روزي جزايشان در اين دنيا و در آخرت خواهند ديد و رسوايشان خواهي كرد .

پروردگارا اگر ناپاكان خود را با شمايل قديسيان و باور هاي زيبا مي آرايند ، براي آن است تا حرفشان آبرومندانه و عامه پسند و مقبول دوستان يا ساده انگاران واقعي باشد اما هيهات كه از دادگريت غافل و از حق بخشي ات به مظلومان بي خبرند .

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : سروش نیا

نوشته شده در چهارشنبه بيست و ششم خرداد 1389 ساعت 10:9 شماره پست: 42

الهي اي كارساز و اي داننده نهفته هاي ضميرم .

بي تو غرق غفلت و به هواي خويش اسيرم .

رويم سوي توست و دل به ديگر جاي دارم .

اگرچه راه رسم دويدن ديده و پاي دارم .

قصدم راه توست اما گاهي گم گشته و به بيراهه مي روم .

سرگشته و حيران ، بيهوده مي دوم .

يادت مي كنم به بندگي ات ايستاده و پيشاني خويش بر خاك مي سايم .

در سنگلاخ عشق بي باك مي آيم .

خشنوديت مي جويم اما گاهي موفق وگاه ناآگاه به وادي شهوت و حرص قدم مي گذارم .

صبر با ظفر را به لطفت  نزديك مي شمارم .

از جان و دل مقامت را ستوده و به بزرگيت و بخشش ات ايمان دارم .

 گاه هواي درون با اغواي ديو بيرون با هم ساخته و مرا به گمراهي كشانده

و مردماني را مي بينم كه بر خاك مذلت نشانده

هر جا به بازي انسان ها جمع دل و دين موجب كمرنگي ايمان و رونق ريا شده

نور هدايتت چراغي منير و ضيا شده

كسب همه به بازار يكدلي و يكرنگي كساد

خوش مي درخشد سالوس و ريا و فساد

جوشان ضمير و طوفان به دل ، نالان زبان

آكنده ديدگان ز اشك ، هر دم و شبان

 زيبا خط و خالند دورويان نقش باز

مردم فريب و تيره دل پر ز آز

برخي به وعده دل به بنده بسته اند .

گم كرده راه و بيمار عشق و خسته اند .

آنان نيازمند و چشم به داروي حيات

هم غرق غفلت و هم عاشق ممات

الهي با دانش اندك و سياق خود سعي بر خشنودي تو داريم .

اما زمان گذشت و هنوز با منزل امنت فاصله داريم .

 گرد پيري و بيم دوري راه ، غم جانكاهي را بر دوشمان نهاده

در كمال ناتواني عزم لقاء تو كرده ايم .

اي فرياد رس ، دستان ما را با رحمتت پر نعمت نما .

تا زنده ايم لباس عافيت و بي نيازي بر تن نحيفمان بپوشان .

و ناديده انگار نقصان و گناه كوچك و بزرگ ما

روشن نما ديدگان نابيناي ما را با بارش نعمات و روزيت

بنما بر ما راه خداشناسي را

بساز كار ما و بنواز ما را به لطف و بخشش خويش

و قهر خود را فرو ريز  بر نامردمان ناراست كه به تزوير و نيت پليد ، خود را خداگونه نمايش مي دهند .

و گرگاني آراسته به پوستين گوسفند را بر آتشي از خشم ، بر جاي خويش بنشان

جادة موفقيت را تا زنده ايم پيوسته در مسيري كه مي پسندي هموار نما

و ما را با تن هاي غير مقربت تنها مگذار

حاجات ما را خود برآر تا آن را از روي نياز ، نزد بندگان نبريم .

بدي هاي ما را ببخش  تا با كوله بار شرمندگي و گناه از اين دنيا نرويم .

تا روز واپسين شرمنده و سر به زير نباشيم .

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : سروش نیا

 

مرا تا باشد اين درد نهاني           ترا جويم كه درمانم تو داني

         الهي ، اگر از دنيا مرا نصيبي است ، به بيگانگان دادم

         و اگر از عقبي مرا ذخيره اي است ، به مومنان دادم ، در دنيا مرا ياد تو بس

         الهي ، در سر آب دارم ، در دل آتش ، در باطن ناز دارم ، در ظاهر خواهش ، در دريايي نشستم كه آن را كران نيست ، به جان من دردي است كه آن را درمان نيست ، ديد من بر چيزي آمد كه وصف آن را زبان نيست ، خصمان گويند كاين سخن زيبا نيست ، خورشيد نه مجرم ، ار كسي بينا نيست !!

         الهي ، وسيلت به تو هم تويي ، اول تو بودي و آخر تويي ، همه تويي و بس ، باقي هوس

         خدايا ، نه شناخت ترا توان ، نه ثناي ترا كران ، نه درياي جلال و كبريايي ترا كران ، پس ترا مدح و ثناي چون توان

         الهي ، نسيمي دميد از باغ دوستي ، دل را فدا كرديم ، بويي يافتيم از هزينه دوستي ، به پادشاهي بر سر عالم ندا كرديم ، برقي تافت از مشرق حقيقت ، آب گل كم انگاشتيم .

         الهي ، آن كس كه زندگاني وي تويي ، او كي بميرد ؟ و آن كس كه شغل وي تويي ، شغل به سر كي برد ؟ اي يافته و يافتني ؟

         الهي ،عنايت تو كوه است و فضل تو درياست ، كوه كي فرسود و دريا كي كاست ؟ عنايت تو كي جست و فضل تو كي واخواست ، پس شادي يكيست كه دوست يكتاست .

         خداوندا ،عابدان وصف بزرگواري تو شنودند گردن ها بسته كردند ، سلطانان وصف علاي تو شنيدند ، بيم قهر تو گردن نهادند ، عاصيان صفت رحمت تو شنيدند ، اميد ها در بستند . با دردمندي ، به درد خرسند كسي را چه حسابست ؟

         الهي ، راهم نما به خود ، و باز رهان مرا از بند خود ! اي رساننده ! به خود برسانم  كه : كس نرسيد به خود !

         الهي ، اي داننده هر چيز ! و سازنده هر كار ! و دارنده هر كس ! نه هركس را با تو انبازي ، و نه كس را از تو بي نيازي ، كار به حكمت مي اندازي ، و به لطف مي سازي ، نه بيداد است و نه بازي !

         الهي ، دوستان تو سران و سرهنگانند ، بي گنج و خواسته توانگرانند به نام ، درويشانند و توانگران جهان ، خود ايشانند ، درد ها دارند و از گفتن آن بي زبانند .

         الهي ، تو خواستي نه من خواستم ! دوست بر بالين ديدم چون از خواب برخاستم .

         الهي ، هر چه مرا از دنيا نصيب است ، به كافران ده و هرچه مرا از عقبي نصيب است به مومنان ده

         مرا در اين جهان ، ياد و نام تو بس و در آن جهان ديدار و سلام تو بس !

         الهي ، نظر خود بر ما مدام كن و اين شادي خود بر ما تمام كن و ما را بر داشته خود نام كن و به وقت رفتن بر جان ما سلام كن .

         الهي ، بنده را از سه آفت نگاهدار : از وسوس شيطاني و از هواي نفساني و از غرور ناداني

         الهي ،  شغل آنجاست كز تو خبر و عيش آنجاست كز تو نظر

         الهي ، به فضل خويش مرا بنواز و به عدل خويش مرا مگذار، اگر بر هوا پري مگسي باشي و اگر بر روي آب روي خسي باشي ، دل به دست آر تا كسي باشي  

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : سروش نیا

نوشته شده در سه شنبه دوم تير 1388 ساعت 14:31 شماره پست: 30

اشتياق رنگي

رنگ ها هر يك چه معني  مي دهند              

   شور و شوقي در دل و فكر    مي نهند

      سنگ  و  آب  و    چرخش  رنگين كمان            

          قدرت حق    رنگ كرده        اين جهان

            رنگ آبي ،         رنگ آب   و    آسمان            

               پاكي و آزادگي را                  پاسبان

                  رنگ سرد   و   رنگ گرم   در يك   زمان           

                     جمع ،  اما نكته ها            در آن نهان

                          رنگ زرد             همرنگ نور كهكشان            

                              روشني هاي جهان را           آن نشان

                                 مهر و كينه ، خشم  و   نفرت سركشان           

                                    خفته  در معني رنگي           بي گمان

                                        رنگ قرمز     رنگ خون  و   لاله ها ست            

                                           يادمان  عشق و درد        و ناله ها ست

                                                گنبد سبز پيمبر     قبله گاه    مسلمين            

                                                    پرچم عمار و حيدر     پوشش ابن امين

                                                         رنگ سبز   با         سبزي روي  زمين            

                                                               داده ما را         وعده ي  عصري نوين

                                                                     رنگ مشكي رنگ ماتم رنگ    مرگ              

                                                                         قطع هستي ، قطع شاخ    و قطع برگ

                                                                            پردة شب پوشش افعال زاهد مي شود           

                                                                                  همدمي در آخرت همراه و شاهد مي شود

                                                                             در سپيدي صلح و سازش باقي است            

                                                                          شهد مهر در جام يار    و ساقي است

                                                                       اي خدا    من  چرا          پنداشتم ؟ !           

                                                                    جاي ديگر ديدم               و  برداشتم

                                                                 روزگاري    جايگاهي              داشتم            

                                                              در خيالم تخم               ايمان كاشتم

                                                          قربت كوي تو در سر          ، داشتم            

                                                     مي پريدم گر           كمي  پر  داشتم

                                                  گاه گاهي چشم خود تر      ، داشتم            

                                             ساده راه وصل تو                 انگاشتم

                                         ذكر و يادت    را كه          باور داشتم              

                                     كرنش جز بر تو            كفر پنداشتم

                                  از تولد     تا دم حاضر              ، خدا              

                              خار بوده ،      داشت و  هم برداشتم

                           پشت سر اكنون ، كمي  تاريكي است               

                        پيش رو   سختي  و هم باريكي است

                     گرد پيري ، حسرتم  ،   سرمايه    شد               

                   آه بر دوران ماضي              مايه شد

                 در لباس زهد ، تقوا       ، گم شده               

             سيره اي مجهول        در مردم شده

          نانجيبي ، مكر و حيله       ، دلبري               

      نخوت و مردم فريبي       خود سري

   زينت        دنياپرستان      اي خدا               

     حق پرستي كيميا هم             جدا

          غافلان   قرآن چه   از بر مي كنند ! !               

             با فريبي ،          گوش ها كر مي كنند

                  بهر زر  دين را     به قربان      مي برند              

                      نان به نرخ روز              بهتر مي خرند

بهروز سروش نيا

31/3/88

 

سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : سروش نیا

24/11/87

نوشته شده در چهارشنبه نهم اردیبهشت 1388 ساعت 8:0 شماره پست: 29

اميد به فردا

بار الها ، من چرا    با دست  خود                       

         پاي عشق و روشني   پي مي كنم

                   در گذار       چرخش چرخ زمان                        

                            اشك ريزان ، آه ، بر  دي مي كنم

                                       سينه اي پر درد و رنج و مسكنت                         

                                                قوت جان و دل        ني مي كنم

                                                         سال هاي سالكي ،        آشفتگي                        

                                                 من ،   فداي قامت   وي مي كنم  

                                         حال از آغاز راه ،          با معرفت                        

                                 جام عشقي ، مملو از  مي مي كنم

                            رفتني چابك ،  به سوي سرنوشت                       

                  از براي دل ،  خدا  ،  طي مي كنم

           ناتوان  ،         از ديدن انجام كار                          

قصد تاج و تخت آن  كي مي كنم

سروده : بهروز سروش نيا

۲/۲/ ۸۸

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دانشسرا و آدرس soroushnia.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 204
بازدید کل : 2468
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1