دانشسرا
بهروز سروش نيا سال 81 ( بحر طويل ) ای بشر ، تو کيستی ! عاقبت تو نيستی ! پاک دينی يا به راه کفر هستی ، چيستی ؟! عاشق دنيايی يا كه رهرو عقبايی ! در تمنای وصال , بيش داری به سرت ... کار محال ! ای که داری موی زال , بس کن اين قال و مقال ! کژدمی اندر درونت ... مهوشی نقش برونت ! در هوای دلبری , سخت کوبی هر دری ! می شناسی معرفت! ذره اي داري مروت ، يا صفت! گفتگويت آشناست ، تا قيامت نارساست !! نقش بازی بی بديل ! کشته ای عدل و عديل ! حق تو جويی ، ديو رويی عابر غافل تويي مدهوش کويی ! نقش بينی ، سر گذاری تو بسويی ارزشش ، کمتر ز مويی ! آن خس بر روی آبی غافل از هر کار نابی با دو چشم باز ، ليکن خواب خواب و خواب خوابی !!! تو خماری عاشق دنيا مداری غافل از هر کارزاری (جنگ) ! ميزبان ميز داری ، غيرت و مردی نداری ! کار داری هیمه ها بر گرده داری در سرای مهر و الفت هم زبون و خار و خواری بار داری ، نار داری ، وای من چون کار داری ذره ای با خود بينديش ، بر سکوی کفر بهتان از چه روی تو کار داری !!! خورد ديوان بار داری ديو خود خواهی و محنت ، همنشين و يار داری !! راه و رسمت بی وفايی ، دوستي با بی صفايی کم به ديده ، کم به سينه ، مردنت را ياد داری ؟! شاه بيتی در همايش ...! شاهبازی در پريدن ...! هم پرش ، هم در همايش خط و ربط و ختم کاری !! تو به ظاهر اوج احسان ، تو قرين و محو قرآن سکه دار مردمانی ، ياد دار اين پند من جان چوبی است پای رفيقان ، بشکند هنگام ياری دست گيرت دست شيطان غافلی از کار يزدان دوستدار نارفيقان کن توقف ، باز بنگر بر تجاهل ، نيست وقت آه و زاری !! وقت رفت و قد خميد و نفخه مالک دميد و ... آری , آری کار داری ، آستين پر مار داری ، از قبول اشتباهت عار داری ! نتيجه : پايکوبان نفس عماره چه خوش می آوری ، چشم بر بستی ز روز داوری ... هان بدان کو نيست با تو ياوری ... اين همه گفتم از آنچه خورده ای ، ليک دانم باز همچون مرده ای ، باز بنگر توشه خود با تعمق ، باخته يا برده ای !!!
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |