دانشسرا
زمستان 1385 اربعين رفت و نشستم گوشه اي چون گياهي فاقد هر خوشه اي يادم آمد از شجاعت،از فتوت،از سخي از حسين( ع )با مروت از اخي بخشش آب حيات بر مومنان در ميان جنگ و غوغاي سنان ديده ام نادر گياه سبز و تر سبزيش جذاب افكار و بصر من كه مخروب و خراب راه او ناتوان از وصف و حد و جاه او مسجد و منزل همه محزون او هر كجا از او نشان و گفتگو تا قيامت باقي است افكار او گرچه با ظلم و ريا دنياپرست مال و جاه و منصبش آورد دست شد فضاحت عايدآن ظالمان آن فضاحت عبرت ما عاقلان !!! بار الهي در جهان چون ذره ايم از سفاهت غافل و هم غره ايم بي فروغ قرب تو روزم شب است ذوالجلالم لطف توتا سرمد است چون كه بيني جرم ما ، پوشيده دار تا كه نگريزد به لطفت اعتبار چون بداري رحمتت بر شخص خوار رتبتش خيزد به بالا شاهوار بانگ شكر ، يا رب ، خداوند ودود بر تمام نعمت بود و نبود نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |