دانشسرا
بهاران نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم فروردین 1390 ساعت 11:27 شماره پست: 80 بهاری زیبا رسید و چه سریع در حال طی شدن است . جوانی هم زود گذر است . بهتر بگویم هر چیز تازه ای نیز با گذر زمان کهنه و قدیمی می شود . مواظب باشیم که از زمان حال و چند صباحی که چراغ زندگیمان روشن است راه را برای آن دنیای خود هموارتر کنیم و راه دیگران را روشن نماییم . کاری کنیم که اگر باشیم یا نبودیم با نیکی ما را یاد کنند . اگر بودیم در سختی ها به کمکمان بیایند . و اگر نبودیم آمرزشی برایمان بخواهند . دستمان رسید کمکی کنیم . و اگر دستمان نیامد لااقل دل کسی نیازاریم که این بار بد به منزل آخرت نتوانیم رساند . مطمئن باشیم که با نمایش بندگی و ظاهرآرایی و عوام فریبی خدا را نمی توان فریفت . غافل نباشیم که راه های رسیدن به خدا فراوان است . و ما نمی توانیم مدعی باشیم که این راه را فقط ما شناخته ایم . اگر ستمی بر ما رفته بدانیم دست بالای دست بسیار است و خدا بالاترین دست هاست . با توکل و امید به خدا مطمئنا ْ از زندگی خود خرسند خواهیم بود .
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اسفند 1389 ساعت 8:44 شماره پست: 75 خدايا مي خواهي امتحانمان كني ؟ سرنوشت را ببين در سن و سالي كه تحمل و صبر كمتر شده و نياز به آسايش فكر داري كسي كنارت قرار بگيرد كه هر روز ياد داستان حضرت رسول" ص "بيفتي كه همسايه ناجوانمردش خاكستر روي سرش مي ريخت . خدايا درست است كه دنيا دار مكافات است و بشر بخشي از جزاي اعمالش را در اين دنيا مي بيند اما به وجود نازنينت قسم تحمل و شكيبايي اين بندگان نحيف صبر و كوچك عقلت هم حد وحساب و اندازه اي دارد . خدايا شاهدي كه از دهان بعضي از آفريدگانت كه نمي توان اسم آنها را بنده گذاشت كلام زشت تر و متعفن تر از زائدات دفعي خودش بيرون مي آيد . خدايا نميدانم چه بگويم گاهي اداي عابدان را در مي آورند و به نمايش در مقابل تو كرنش و سجده مي كنند تا تصويري موجه و مردم فريب داشته باشند لحظه اي بعد با هم پالكي هاي خود با كلامي كثيف ادعاي پاكي ضمير مي كنند . خدايا اين بدي ها را بايد به خودت سپرد و در انتظار گشايش امور باز صبر كرد كه مصلحتت هرچه باشد بدان رضا بايد بود .
نوشته شده در سه شنبه دهم اسفند 1389 ساعت 9:34 شماره پست: 74 مواج چون نسيمي نرم بر چهره ي زمين مي وزد بهار با صداي گريه باران كوه با نداشتن پوستين سفيدش سوراخ سوراخ و بي قواره شده پرندگان با اين شادي چند روزه نغمه خوانند ديگر صداي خشش برگ خشكيده زير پا ها نمي آيد ريزش باران سيماي خاك را شسته تا لحظاتي زمين و آسمان از بدي هاي انسان راحت و پاك باشد كلاغ آب كشيده در خانه خيسش آراميده تا باز خشكيدگي ها را بعد از باران ببيند و به جاي بلبلان آواز بخواند و بدان روح مرده با شنيدنش بياسايند
سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : سروش نیا
شايد وقتی ديگر نوشته شده در دوشنبه هجدهم بهمن 1389 ساعت 9:24 شماره پست: 71 اميد باغبان از بستن دخيل بر شاخه درخت ، آن بود كه با توسل به زهراء و لطف علي شايد جوانه وبرگي بر شاخه زاده شود اما بشنو از درخت كه خاك ايام خورده و دلش سال ها از عشق روييدن مرده و برف هاي زمستاني ، قلب يخي را به او ارمغان داده و مي سوخت درخت و سعي داشت با اشاره و تاكيد و تلميح و ايهام و هرچه از دستش بر مي آمد در نمايشي بر ناداشته ها آتش شيفتگي و عشق و سرمستي اغوا كننده چكاوكان جوان را فرونشاند و به هر كدام بگويد " همچو مرا نه سزاي تو خوش الحان است . " و نرد عشق را با شاخه هاي رقصان گل بوته هاي جوان به سان خود بازي نماييد و شور خويش به وصالي بد فرجام تباه نسازيد . بشنو از چكاوكان : چكاوكان با نغمه هاي پر احساس چند روزي در باغ برفراز درختي سالمند پريدند و ندای حرکت و پرواز را در گوش درخت نجوا مي كردند . درخت دوست داشت حرکت و پرواز كند و به چكاوكان پاسخ دهد ، اما نداي دروني اورا از اين كار باز مي داشت از آنجا که باغ پر بود از درختاني با هرز شاخه ها ، كه در كمال شكستگي و بي برگي خود را زيبا و تنومند مي نمودند او با شک به شدنی بودن این آرزو می نگریست و ديگر اين كه ريشه هاي انبوهش با خاكي سنگين از تعلقات دنيوي اجين شده و بر شاخسارش ميوه هايی سنگين داشت و به خود می گفت : وای !! غبار گذشت زمان بر تن را چه کنم و بغض وجدان گلويش را براي گفتن خيلی آرزوها به چکاوکان مي فشرد و تظاهر به داشته ها از نداشته ها را معصيت و ظلمي آشكار و فريبكاري و ريا و دغل مي دانست . و درخت گفت : خدايا ...افسوس و دريغ كه افسون اغوا کننده را می بينم ، اما كتمان آشكار را نمي توانم ، نداي درون را چه كنم که همراهي فريبكارانه و رهايي شاخه هايم با انبوهي از ريشه هاي ممزوج در خاك سنگين راز هایم را برملا خواهد کرد . و باز درخت گفت : سرمايه ام دل يكرنگ و با صفا ... ساده و بي پيرايه است اما هرگز آن را با بازيگري ... نمی آميزم ... نه !!! و همچنين درخت گفت : با اميد به فردا زنده ام اما هر لحظه آماده نيستي ام و از آن نخواهم هراسید ، همیشه راضي به رضاي آفريدگارم كه هم اوست كه تقدير بر حضور تن بي مقدار من در دنيا را رقم زد و هم اوست كه دفتر زندگيم را خواهد بست و به خاطرات فراموش شدنی خواهم پیوست . و درخت گفت : تلاشم هر لحظه این بوده تا از داشته هاي ناپايدار دنيوي نهايت استفاده را ببرم و با خيال هايي كه اكثرا ً در زمان معين خود به وقوع پيوسته زندگي مي كنم و دائم خود را سپاسگزار ذاتش بدانم ، پس آرزو هاي زيبايم را در خيال مرور كرده و می کنم و خورشيد كاميابي را كه گاهي پس ابر هاي مشكلات است ، انتظار مي كشم . درخت گفت : خالق زيبايي هاي مادي و معنوي عالم را مي ستايم و با انعطاف با ناملايمات و سختي هاي دنيا مي جنگم . و درخت گفت : برآورده سازي نياز ها و خواهش ها و درخواست هايم را به آفريدگارم مي سپارم چون با تمام ذرات وجودم او را حس مي كنم و در لحظات تنهايي ، تنها داشته و اميد من است . و درخت گفت : نه سياه سياه مي انديشم و نه سفيد سفيد و دنياي قشنگ را با عينك اختصاصي و مستقل خودم مي بينم و چشمانم را به براي ديدن به عينك ساخته شده ديگري نمي سپارم . و سرانجام به چكاوكان پاكدل گفت : پرواز كنيد بسادگي دل بستن به هر درخت روا نيست !!!
اشك نوشته شده در دوشنبه يازدهم بهمن 1389 ساعت 15:24 شماره پست: 70 مي توان گفت و شنيد آن صداي نتراشيده و مذبوح ركيك مي تراود ز دهان مردم رنگارنگ مي خراشد دل و روح معصوم مملو ست اين فضا از قهقه مستانه پر ز نكبت ، واژه ي پست و سخيف خنده اي زهر آلود ، كه ز غيرت خالي است . در پس تاريكي ، اندرون چه نمايي زيبا !! مي توان ديد ريا كه قالب شده در ستر پرستش بي اساس و بنيان چه غريب است كسي با دلي نا همراه چون كه تمكين نكند کام داران را مي نوازند رفيقان شفيق كه به دستان و به دل گشته همراه به قعر تاريكي آري ، آري عارفان و عاشقان تنهايند . انتظار ياري ، از بالا دارند . آسمان ابر آلود ، به دلش غم دارد . اشك چشمش جاري است .
سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : سروش نیا
اما و اگر نوشته شده در چهارشنبه ششم بهمن 1389 ساعت 9:13 شماره پست: 69 پروردگارا اگر ذره ام و غافل اما نيازمند توجه ات هستم ، مرا در اين دنياي پر از ريا و دورويي درياب . پروردگارا اگر بتوانم ، به دنبال يافتن راهي كوتاه امن و كم خطر براي رهايي دائمي از شر اهريمنان هستم اما هر چه مي جويم جايي براي تضرع ، تقرب و توسل به بارگاه با عظمتت در پهناي كائنات كم مي يابم جايي را جهت اين منظور پروردگارا اگرچه توان سپاس گويي ضعف هايم را ندارم ، اما قطرات باران لطف و نعماتت به تعداد ذرات تن من بي مقدار و دنياي شيرين ما است . پروردگارا اگر عقل و گستره ديدم اندك است و تمام بزرگيت را نمي تواند تصور كند اما به قدر فهم و ديد دنياييم با وجودم احساست مي كنم و اميد به گشايش گره ها در كار ها را دارم . پروردگارا اگر از محزون و مغمومم !!! از رنج اجبار در همنشيني و ديدار انسان نمايان است ، اما در فغانم با همه شكيبايي ام ، از همنوعان رياكار و روباه صفت بي شرم ، نان به نرخ روز خوري كه با بالاپوشي سفيد از پوست بره ، شمايل گرگ گونه خود را استتار و نقش پاكان را بازي مي كنند ، ادعاي دوستي تو دارند و همنوع خود با كلام و رفتار زشت و وجود ناپاك و متعفنشان مي آزارند و تلاش براي تداوم خدمت ، نوادگي و پيوند با ابليس را دارند . پروردگارا اگر نگرشم به بزرگيت و آفريدگانت كودكانه و نابخردانه است اما نظر كريمانه ات و عظمتت ضعف ديد مرا مي بخشايد و احسانت بر وسعت نگرشم مي افزايد . پروردگارا اگر نبود عنايتت با چه مرحمي سوز دردناك و جانكاه زخم نامردمان بر روحم را فرو مي نشاندم زخمي كه هر دم با خراشيدن روحم ، مرا مي آزارد اما باز به رحمتت اميد دارم . پروردگارا اگر بچه شيطان ها خندان با قهقهه مستانه دست در دست هم ، هواي يكديگر را دارند و يكديگر را تاييد و فخر فروشي مي كنند اما مي دانم كه مي داني . پروردگارا اگر مردمان اهريمن خو با وجود مشاهده دم خروس از جيب ، همچنان بر نيكي انديشه و گفتار و كردار خود در گذشته و حال پافشاري مي كنند اما مطمئنم كه روزي جزايشان در اين دنيا و در آخرت خواهند ديد و رسوايشان خواهي كرد . پروردگارا اگر ناپاكان خود را با شمايل قديسيان و باور هاي زيبا مي آرايند ، براي آن است تا حرفشان آبرومندانه و عامه پسند و مقبول دوستان يا ساده انگاران واقعي باشد اما هيهات كه از دادگريت غافل و از حق بخشي ات به مظلومان بي خبرند .
سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : سروش نیا
نوشته شده در چهارشنبه بيست و ششم خرداد 1389 ساعت 10:9 شماره پست: 42 الهي اي كارساز و اي داننده نهفته هاي ضميرم . بي تو غرق غفلت و به هواي خويش اسيرم . رويم سوي توست و دل به ديگر جاي دارم . اگرچه راه رسم دويدن ديده و پاي دارم . قصدم راه توست اما گاهي گم گشته و به بيراهه مي روم . سرگشته و حيران ، بيهوده مي دوم . يادت مي كنم به بندگي ات ايستاده و پيشاني خويش بر خاك مي سايم . در سنگلاخ عشق بي باك مي آيم . خشنوديت مي جويم اما گاهي موفق وگاه ناآگاه به وادي شهوت و حرص قدم مي گذارم . صبر با ظفر را به لطفت نزديك مي شمارم . از جان و دل مقامت را ستوده و به بزرگيت و بخشش ات ايمان دارم . گاه هواي درون با اغواي ديو بيرون با هم ساخته و مرا به گمراهي كشانده و مردماني را مي بينم كه بر خاك مذلت نشانده هر جا به بازي انسان ها جمع دل و دين موجب كمرنگي ايمان و رونق ريا شده نور هدايتت چراغي منير و ضيا شده كسب همه به بازار يكدلي و يكرنگي كساد خوش مي درخشد سالوس و ريا و فساد جوشان ضمير و طوفان به دل ، نالان زبان آكنده ديدگان ز اشك ، هر دم و شبان زيبا خط و خالند دورويان نقش باز مردم فريب و تيره دل پر ز آز برخي به وعده دل به بنده بسته اند . گم كرده راه و بيمار عشق و خسته اند . آنان نيازمند و چشم به داروي حيات هم غرق غفلت و هم عاشق ممات الهي با دانش اندك و سياق خود سعي بر خشنودي تو داريم . اما زمان گذشت و هنوز با منزل امنت فاصله داريم . گرد پيري و بيم دوري راه ، غم جانكاهي را بر دوشمان نهاده در كمال ناتواني عزم لقاء تو كرده ايم . اي فرياد رس ، دستان ما را با رحمتت پر نعمت نما . تا زنده ايم لباس عافيت و بي نيازي بر تن نحيفمان بپوشان . و ناديده انگار نقصان و گناه كوچك و بزرگ ما روشن نما ديدگان نابيناي ما را با بارش نعمات و روزيت بنما بر ما راه خداشناسي را بساز كار ما و بنواز ما را به لطف و بخشش خويش و قهر خود را فرو ريز بر نامردمان ناراست كه به تزوير و نيت پليد ، خود را خداگونه نمايش مي دهند . و گرگاني آراسته به پوستين گوسفند را بر آتشي از خشم ، بر جاي خويش بنشان جادة موفقيت را تا زنده ايم پيوسته در مسيري كه مي پسندي هموار نما و ما را با تن هاي غير مقربت تنها مگذار حاجات ما را خود برآر تا آن را از روي نياز ، نزد بندگان نبريم . بدي هاي ما را ببخش تا با كوله بار شرمندگي و گناه از اين دنيا نرويم . تا روز واپسين شرمنده و سر به زير نباشيم .
مرا تا باشد اين درد نهاني ترا جويم كه درمانم تو داني الهي ، اگر از دنيا مرا نصيبي است ، به بيگانگان دادم و اگر از عقبي مرا ذخيره اي است ، به مومنان دادم ، در دنيا مرا ياد تو بس الهي ، در سر آب دارم ، در دل آتش ، در باطن ناز دارم ، در ظاهر خواهش ، در دريايي نشستم كه آن را كران نيست ، به جان من دردي است كه آن را درمان نيست ، ديد من بر چيزي آمد كه وصف آن را زبان نيست ، خصمان گويند كاين سخن زيبا نيست ، خورشيد نه مجرم ، ار كسي بينا نيست !! الهي ، وسيلت به تو هم تويي ، اول تو بودي و آخر تويي ، همه تويي و بس ، باقي هوس خدايا ، نه شناخت ترا توان ، نه ثناي ترا كران ، نه درياي جلال و كبريايي ترا كران ، پس ترا مدح و ثناي چون توان الهي ، نسيمي دميد از باغ دوستي ، دل را فدا كرديم ، بويي يافتيم از هزينه دوستي ، به پادشاهي بر سر عالم ندا كرديم ، برقي تافت از مشرق حقيقت ، آب گل كم انگاشتيم . الهي ، آن كس كه زندگاني وي تويي ، او كي بميرد ؟ و آن كس كه شغل وي تويي ، شغل به سر كي برد ؟ اي يافته و يافتني ؟ الهي ،عنايت تو كوه است و فضل تو درياست ، كوه كي فرسود و دريا كي كاست ؟ عنايت تو كي جست و فضل تو كي واخواست ، پس شادي يكيست كه دوست يكتاست . خداوندا ،عابدان وصف بزرگواري تو شنودند گردن ها بسته كردند ، سلطانان وصف علاي تو شنيدند ، بيم قهر تو گردن نهادند ، عاصيان صفت رحمت تو شنيدند ، اميد ها در بستند . با دردمندي ، به درد خرسند كسي را چه حسابست ؟ الهي ، راهم نما به خود ، و باز رهان مرا از بند خود ! اي رساننده ! به خود برسانم كه : كس نرسيد به خود ! الهي ، اي داننده هر چيز ! و سازنده هر كار ! و دارنده هر كس ! نه هركس را با تو انبازي ، و نه كس را از تو بي نيازي ، كار به حكمت مي اندازي ، و به لطف مي سازي ، نه بيداد است و نه بازي ! الهي ، دوستان تو سران و سرهنگانند ، بي گنج و خواسته توانگرانند به نام ، درويشانند و توانگران جهان ، خود ايشانند ، درد ها دارند و از گفتن آن بي زبانند . الهي ، تو خواستي نه من خواستم ! دوست بر بالين ديدم چون از خواب برخاستم . الهي ، هر چه مرا از دنيا نصيب است ، به كافران ده و هرچه مرا از عقبي نصيب است به مومنان ده مرا در اين جهان ، ياد و نام تو بس و در آن جهان ديدار و سلام تو بس ! الهي ، نظر خود بر ما مدام كن و اين شادي خود بر ما تمام كن و ما را بر داشته خود نام كن و به وقت رفتن بر جان ما سلام كن . الهي ، بنده را از سه آفت نگاهدار : از وسوس شيطاني و از هواي نفساني و از غرور ناداني الهي ، شغل آنجاست كز تو خبر و عيش آنجاست كز تو نظر الهي ، به فضل خويش مرا بنواز و به عدل خويش مرا مگذار، اگر بر هوا پري مگسي باشي و اگر بر روي آب روي خسي باشي ، دل به دست آر تا كسي باشي
نوشته شده در سه شنبه دوم تير 1388 ساعت 14:31 شماره پست: 30 اشتياق رنگي رنگ ها هر يك چه معني مي دهند شور و شوقي در دل و فكر مي نهند سنگ و آب و چرخش رنگين كمان قدرت حق رنگ كرده اين جهان رنگ آبي ، رنگ آب و آسمان پاكي و آزادگي را پاسبان رنگ سرد و رنگ گرم در يك زمان جمع ، اما نكته ها در آن نهان رنگ زرد همرنگ نور كهكشان روشني هاي جهان را آن نشان مهر و كينه ، خشم و نفرت سركشان خفته در معني رنگي بي گمان رنگ قرمز رنگ خون و لاله ها ست يادمان عشق و درد و ناله ها ست گنبد سبز پيمبر قبله گاه مسلمين پرچم عمار و حيدر پوشش ابن امين رنگ سبز با سبزي روي زمين داده ما را وعده ي عصري نوين رنگ مشكي رنگ ماتم رنگ مرگ قطع هستي ، قطع شاخ و قطع برگ پردة شب پوشش افعال زاهد مي شود همدمي در آخرت همراه و شاهد مي شود در سپيدي صلح و سازش باقي است شهد مهر در جام يار و ساقي است اي خدا من چرا پنداشتم ؟ ! جاي ديگر ديدم و برداشتم روزگاري جايگاهي داشتم در خيالم تخم ايمان كاشتم قربت كوي تو در سر ، داشتم مي پريدم گر كمي پر داشتم گاه گاهي چشم خود تر ، داشتم ساده راه وصل تو انگاشتم ذكر و يادت را كه باور داشتم كرنش جز بر تو كفر پنداشتم از تولد تا دم حاضر ، خدا خار بوده ، داشت و هم برداشتم پشت سر اكنون ، كمي تاريكي است پيش رو سختي و هم باريكي است گرد پيري ، حسرتم ، سرمايه شد آه بر دوران ماضي مايه شد در لباس زهد ، تقوا ، گم شده سيره اي مجهول در مردم شده نانجيبي ، مكر و حيله ، دلبري نخوت و مردم فريبي خود سري زينت دنياپرستان اي خدا حق پرستي كيميا هم جدا غافلان قرآن چه از بر مي كنند ! ! با فريبي ، گوش ها كر مي كنند بهر زر دين را به قربان مي برند نان به نرخ روز بهتر مي خرند بهروز سروش نيا 31/3/88
سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : سروش نیا
24/11/87 نوشته شده در چهارشنبه نهم اردیبهشت 1388 ساعت 8:0 شماره پست: 29 اميد به فردا بار الها ، من چرا با دست خود پاي عشق و روشني پي مي كنم در گذار چرخش چرخ زمان اشك ريزان ، آه ، بر دي مي كنم سينه اي پر درد و رنج و مسكنت قوت جان و دل ني مي كنم سال هاي سالكي ، آشفتگي من ، فداي قامت وي مي كنم حال از آغاز راه ، با معرفت جام عشقي ، مملو از مي مي كنم رفتني چابك ، به سوي سرنوشت از براي دل ، خدا ، طي مي كنم ناتوان ، از ديدن انجام كار قصد تاج و تخت آن كي مي كنم سروده : بهروز سروش نيا ۲/۲/ ۸۸
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |