دانشسرا
بمان تا کاری کنی نه کاری کنیم تا بمانیم . دکتر شریعتی آورده اند که : روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت . عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم . لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت : "امروز طعام مخور و روزه دار ، و هر چه بر زبان راندى ، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور" "شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. ديروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم ، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشتهها بخواند . پسر گفت: امروز هيچ نگفتهام تا برخوانم . لقمان گفت: " پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت ، آنان كه كم گفتهاند ، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى "
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب
پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
|||
|